اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

ماه نهم

سلام.امیرعلی جان.شکمم حسابی کش اومده و داره پاره میشه. از دردش نمیتونم بخوابم. بابابزرگ خیلی مراعات مو میکنه نمیذاره کاری بکنم و فعلا نشود موبوگرامه و حال میکنه. امیرحسین میگه مامان نافت زده بیرون. این هفته خیلی کار داریم.از کابینت بگیر تا یه سری خرید و فرش و ... باید یه سر به ماما خصوصی هم بزنم و پیش متخصص بیهوشی هم برم.که اگه زودتر اومدی کارام ردیف باشه. این آخرین باری که حامله نیشم و معجزه خدا رو میبینم.دوست دارم از تمام لحظات لذت  ببرم.تموم تکوناش رو تو ذهنم ثبت میکنم.رد انگشتای دستتو تو پهلوی چپم لمس میکنم.سکسکه هاتو عشق میکنم گاهی تا یک ربع طول میکشه.خدایا ممنونم که لیاقت دوباره مادر شدن رو بهم بخشیدی. این روزای خوب رو برای ...
30 مرداد 1395

شروع هفته 37

سلام امیرعلی جان.خوشگلم دیروز نوبت دکتر داشتم و گفت سیو شش هفته تمومه.از این به بعد هر وقت اومدی اشکال نداره خدا رو شکر.وقتی اومدم امیر محمد همش سراغتو میگرفت که کی میای گفتم هنوز زوده و کوچیکی.هوایی شده.امیرحسین هم همش روزشمار میکنه. این بار وزنم 63 و فشار ده روی شش بود این دو هفته وزنم زیاد نشده بود با اینکه خیلیییی میخورم. داداش امیرحسین گلو درده و برای اولین بار کپسول براش نوشته دکتر.حس بزرگ شدن داره.فداش شم.دیشب پیش من موند و خونه خاله نرگس نرفت با اینکه عاشق متین.ماشاالله مردی شده واسه خودش.بابابزرگ هم موند. قراره هفته دیگه اوپن اشپزخونه رو درست کنن. در نظر دارم رای اتاق خوابم فرش بخرم وار زیاد دارم یه خونه تکونی اساسی کم...
28 مرداد 1395

محمدمتین

سلام.امیرمحمد نازم.بهت میگم بریم خونه بابابزرگ با متین بازی کن نیگی:مامان.محمدمتین که اسباب بازی نیست. خیلی دوستش داری. سمندمون رو هم اندازه من و بابا دوست داری و بوسش میکنی.
24 مرداد 1395

هفته37

سلام خوشگل ای مامان.این هفته سخت گذشت.بعضی وقتا درد داشتم و گاهی ای علی تکون نمیخورد به خاطر امپولا.قرص ای ضد انقباض تم م شد.به روایتی هفته 36 تمومه و به روایت دیگه 37. خلاصه اعصاب ندارم زود به هم میریزم.زیاد گریه میکنم.بچه ها منو ببخشید مامان خوبی نیستم.کنترلی ندارم.اما زود خوب میشم قول میدم.شما هم کمتر سربه سرم بذارین. امروز بابا و امیرحسین رفتن م زعفرونه بکار.منو امیرمحمدم خونه مامانی هستیم. خاله ها اینجا نهار دعوتنامه.جده نسا هم چشمشون عمل کرده اینجاست. این هفته امیرحسین کلاس چرتکه رفت خوش گذشته بهش ودیعه همش جمع و تفریق میکرد. خدایا شکرت.  دوست دارم.بهترین ها رو برامون مقدر کن
24 مرداد 1395

دگزا هفته 36

سلام امیرعلی جان دیروز دکتر بودم وزن 63 وفشار ده به خاطر لگن درد و درد کمرم چهار آمپول دگزا داده برای تقویت ریه هات که اگ زودتر اومدی کامل باشن یه سری قرص ایزوپرین برای جلوگیری از زایمان زودرس و کپسول ... برای عفونت گمونم. خوشگلم به وقتش دنیا بیا هیچ عجله ای نیست. دوست دارم.بوووووس
14 مرداد 1395

امیرحسین و دندون شیری

سلام.امیرحسین جان.دندون نیش بالایی سمت راستت هم بعد از خوردن خیار سبز کشیدی.عجب دل و جراتی داری ها.منکه نمیتونستم نگاه کنم.ای ول عشقم.
11 مرداد 1395

اولین شبی که هر دوتا تون خونه بابابزرگ خوابیدین

سلام.گل پسرای من.دو شبه که خاله سمیه خونه بابابزرگه و امیرمحمدم اونجا میخوابه.دیشب داداشیا هر دوتایی اونجا بودن.چه قدر خونه سوا و کور بود.االانم بابا اومده دنبالتون رفتین خونه اون بابابزرگ دعوت کله پاچه. شهادت امام جعفر صادقه و از خواب پا شدم دیدم نی نی چهار روزه دوستم که تو دستگاه بوده از بین رفته.داغون شدم.اعصاب ندارم. دوستون دارم.بوس.
9 مرداد 1395

کلاس فوتبال

سلام امیرحسین جان اولین جلسه کلاس ووبال رو رفتی.از ظهر لحظه شماری میکردی که ساعت شش بشه و بری.لباس دروازه بانی خریدی و بهت خوش گذشته.الانم رفتی بیمه و گواهی پزشکی سلامت بگیر. دوست دارم.بوووس
3 مرداد 1395

کلاس فوتبال

سلام امیرحسین جان اولین جلسه کلاس ووبال رو رفتی.از ظهر لحظه شماری میکردی که ساعت شش بشه و بری.لباس دروازه بانی خریدی و بهت خوش گذشته.الانم رفتی بیمه و گواهی پزشکی سلامت بگیر. دوست دارم.بوووس
3 مرداد 1395